گروه د: سالهای پایان دبستان(چهارم ،پنجم ،ششم)

رزق و روزی

منابع اصلی: بحار الأنوار /ج‏14/ ص 98 / باب 7 قصة مروره عليه السلام بوادي النمل  —  دعوات راوندی / ص116

 

متن عربی:

ذَكَرُوا أَنَّ سُلَيْمَانَ ع كَانَ جَالِساً عَلَى شَاطِئِ بَحْرٍ فَبَصُرَ بِنَمْلَةٍ تَحْمِلُ حَبَّةَ قَمْحٍ تَذْهَبُ بِهَا نَحْوَ الْبَحْرِ فَجَعَلَ سُلَيْمَانُ يَنْظُرُ إِلَيْهَا حَتَّى بَلَغَتِ الْمَاءَ فَإِذَا بِضِفْدِعَةٍ قَدْ أَخْرَجَتْ رَأْسَهَا مِنَ الْمَاءِ فَفَتَحَتْ فَاهَا فَدَخَلَتِ النَّمْلَةُ فَاهَا وَ غَاصَتِ الضِّفْدِعَةُ فِي الْبَحْرِ سَاعَةً طَوِيلَةً وَ سُلَيْمَانُ يَتَفَكَّرُ فِي ذَلِكَ مُتَعَجِّباً ثُمَّ إِنَّهَا خَرَجَتْ مِنَ‏ الْمَاءِ وَ فَتَحَتْ فَاهَا فَخَرَجَتِ النَّمْلَةُ مِنْ فِيهَا وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهَا الْحَبَّةُ فَدَعَاهَا سُلَيْمَانُ ع وَ سَأَلَهَا عَنْ حَالِهَا وَ شَأْنِهَا وَ أَيْنَ كَانَتْ فَقَالَتْ يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّ فِي قَعْرِ هَذَا الْبَحْرِ الَّذِي تَرَاهُ صَخْرَةً مُجَوَّفَةً وَ فِي جَوْفِهَا دُودَةٌ عَمْيَاءُ وَ قَدْ خَلَقَهَا اللَّهُ تَعَالَى هُنَالِكَ فَلَا تَقْدِرُ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا لِطَلَبِ مَعَاشِهَا وَ قَدْ وَكَّلَنِيَ اللَّهُ بِرِزْقِهَا فَأَنَا أَحْمِلُ رِزْقَهَا وَ سَخَّرَ اللَّهُ هَذِهِ الضِّفْدِعَةَ لِتَحْمِلَنِي فَلَا يَضُرُّنِي الْمَاءُ فِي فِيهَا وَ تَضَعُ فَاهَا عَلَى ثَقْبِ الصَّخْرَةِ وَ أَدْخُلُهَا ثُمَّ إِذَا أَوْصَلْتُ رِزْقَهَا إِلَيْهَا خَرَجْتُ مِنْ ثَقْبِ الصَّخْرَةِ إِلَى فِيهَا فَتُخْرِجُنِي مِنَ الْبَحْرِ قَالَ سُلَيْمَانُ ع وَ هَلْ سَمِعْتِ لَهَا مِنْ تَسْبِيحَةٍ قَالَتْ نَعَمْ تَقُولُ يَا مَنْ لَا يَنْسَانِي فِي جَوْفِ هَذِهِ الصَّخْرَةِ تَحْتَ هَذِهِ اللُّجَّةِ بِرِزْقِكَ لَا تَنْسَ عِبَادَكَ الْمُؤْمِنِينَ بِرَحْمَتِك‏

 

متن داستان:

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بودند ، نگاهشان به مورچه‌ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می‌کرد .حضرت سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می‌کردند که دیدند او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه‌ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد، و قورباغه به درون آب رفت.
حضرت سلیمان (ع) مدتی در این مورد به فکر فرو رفتند و شگفت زده فکر می‌کردند، ناگاه دیدند آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت .
حضرت سلیمان (ع) آن مورچه را طلبیدند و سرگذشت او را پرسیدند.
مورچه گفت: ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می‌کند. خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی‌تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می‌کنم. خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می‌برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می‌گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می‌رسانم و دانه گندم را نزد او می‌گذارم و سپس باز می‌گردم و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می‌شود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می‌آورد و دهانش را باز می‌کند و من از دهان او خارج می‌شوم.
حضرت سلیمان (ع) به مورچه گفتند: وقتی که دانه گندم را برای آن کرم می‌بری آیا سخنی از او شنیده‌ای؟
مورچه گفت آری او می گوید:
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی‌کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.

 

خلاصه داستان:

داستان مورچه‌ای که به اذن خدا با کمک یک قورباغه روزی کرمی را در ته دریا به او می‌رساند و حضرت سلیمان شاهد این ماجرا هستند.

 

 

 

 

بازگشت به لیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *