منابع اصلی: اصول كافى/ ج 2/ص 304 / باب الغضب
متن عربی:
قَالَ رَجُلٌ لِلنَّبِيِّ ص يَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِي قَالَ اذْهَبْ وَ لَا تَغْضَبْ فَقَالَ الرَّجُلُ قَدْ اكْتَفَيْتُ بِذَاكَ فَمَضَى إِلَى أَهْلِهِ فَإِذَا بَيْنَ قَوْمِهِ حَرْبٌ قَدْ قَامُوا صُفُوفاً وَ لَبِسُوا السِّلَاحَ فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ لَبِسَ سِلَاحَهُ ثُمَّ قَامَ مَعَهُمْ ثُمَّ ذَكَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا تَغْضَبْ فَرَمَى السِّلَاحَ ثُمَّ جَاءَ يَمْشِي إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ هُمْ عَدُوُّ قَوْمِهِ فَقَالَ يَا هَؤُلَاءِ مَا كَانَتْ لَكُمْ مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتْلٍ أَوْ ضَرْبٍ لَيْسَ فِيهِ أَثَرٌ فَعَلَيَّ فِي مَالِي أَنَا أُوفِيكُمُوهُ فَقَالَ الْقَوْمُ فَمَا كَانَ فَهُوَ لَكُمْ نَحْنُ أَوْلَى بِذَلِكَ مِنْكُمْ قَالَ فَاصْطَلَحَ الْقَوْمُ وَ ذَهَبَ الْغَضَبُ.
متن داستان:
مردى نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: يا رسول اللَّه! مرا تعليم ده، فرمود: برو و خشم مكن، آن مرد گفت: همين مرا بس است، رفت به خاندان خود و به ناگاه تيره و تبارش جنگى برپا بود، همه صف بسته و سلاح جنگ برداشته بودند و چون چنين ديد، سلاح جنگ خود را برداشت و سپس با آنها در صف ايستاد و به ياد گفته رسول خدا (ص) افتاد كه خشم مكن و سلاح را به دور انداخت و رفت نزد آن مردى كه دشمن تيره و تبارش بودند و گفت: اى حضرات! هر چه زخم و كشتار و زدن بىاثر بر شماها وارد شده، به عهده من باشد و از مال خودم غرامت میدهم، من همه را براى شما پرداخت میكنم، آن مردم هم در پاسخ گفتند: هر چه از اين بابت باشد، از آن شما باشد، ما خودمان سزاوارتريم كه آنها را تلافى كنيم، فرمود: آن مردم با هم صلح و سازش كردند و خشم از ميان رفت.
خلاصه داستان:
فردی وقتی وارد قبیلهاش میشود مییبیند که با قبیله دیگر آماده نبرد شدهاند . خود نیز آماده نبرد میشود که ناگهان به یاد پند رسول اکرم صلی الله علیه و آله میافتد که “خشم مگیر”. و همین جلوی خشم گرفتنش از یک جنگ و خونریزی جلوگیری میکند.