موضوع اصلی: نماز ظهر عاشورا
منابع اصلی: بحارالانوار /ج45/ ص21 بقية الباب 37 سائر ما جرى عليه بعد بيعة الناس ليزيد بن معاوية إلى شهادته صلوات الله عليه
متن عربی: فلما رأى ذلك أبو ثمامة الصيداوي قال للحسين ع يا أبا عبد الله نفسي لنفسك الفداء هؤلاء اقتربوا منك و لا و الله لا تقتل حتى أقتل دونك و أحب أن ألقى الله ربي و قد صليت هذه الصلاة فرفع الحسين رأسه إلى السماء و قال ذكرت الصلاة جعلك الله من المصلين نعم هذا أول وقتها ثم قال سلوهم أن يكفوا عنا حتى نصلي فقال الحصين بن نمير إنها لا تقبل فقال حبيب بن مظاهر لا تقبل الصلاة زعمت من ابن رسول الله و تقبل منك يا ختار فحمل عليه حصين بن نمير و حمل عليه حبيب فضرب وجه فرسه بالسيف فشب به الفرس و وقع عنه الحصين فاحتوشته أصحابه فاستنقذوه فقال الحسين ع لزهير بن القين و سعيد بن عبد الله تقدما أمامي حتى أصلي الظهر فتقدما أمامه في نحو من نصف أصحابه حتى صلى بهم صلاة الخوف. و روي أن سعيد بن عبد الله الحنفي تقدم أمام الحسين فاستهدف لهم يرمونه بالنبل كلما أخذ الحسين ع يمينا و شمالا قام بين يديه فما زال يرمى به حتى سقط إلى الأرض و هو يقول اللهم العنهم لعن عاد و ثمود اللهم أبلغ نبيك السلام عني و أبلغه ما لقيت من ألم الجراح فإني أردت بذلك نصرة ذرية نبيك
متن داستان: جنگ شديد شده بود و در بيابان، فقط صداي چكاچك شمشيرها و شيههي اسبها شنيده ميشد. تعدادي از ياران امام حسين(علیه السلام) به شهادت رسيده بودند و ديگران نيز در دفاع از آن حضرت، همچنان با تمام نيرو ميجنگيدند.
خورشيد حالا ديگر به نيمهي آسمان رسيده بود و گويي گرمتر از هميشه ميتابيد. يكي از ياران امام علیه السلام همين كه نگاهش به آسمان افتاد، با شتاب به نزد امام حسين(علیه السلام) رفت و گفت:
«يا اباعبدالله! به نظر ميرسد كه وقت نماز فرا رسيده باشد. به خدا نخواهم گذاشت تو را بكشند؛ مگر آن كه قبل از آن، مرا كشته باشند. اما دوست دارم هنگامي كه خدا را ملاقات ميكنم، نمازم را خوانده باشم.»
امام با شنيدن اين سخن، سر به آسمان بلند كردند و با ديدن خورشيد، لبخند زدند و با خوشحالي فرمودند: «خداوند تو را از نمازگزاران واقعي قرار دهد؛ چرا كه به ياد نماز افتادي. آري، درست ميگويي! وقت نماز است.» و سپس در حالي كه به دشمن اشاره ميكردند، رو به ياران خود ادامه دادند: «از اينها بخواهيد كه دست از جنگ بردارند تا ما نماز بخوانيم.»
لحظاتي بعد، تمام افراد جبههي امام در حال نماز خواندن بودند؛ به جز «زهير بن قين» و «سعيد بن عبدالله» كه جلو نمازگزاران ايستاده بودند تا تير به امام و يارانش نخورد؛ زيرا با اين كه آن حضرت از دشمن خواسته بود تا در اين لحظات دست از جنگ بردارند، اما آنها همچنان به تيراندازي ادامه ميدادند.
«سعيد» سينه خود را سپر امام قرار داده بود كه اولين تير به تنش اصابت كرد. به دنبال آن، تير بعدي و سپس تيرهاي پيدرپي ديگر به سوي او روانه شد.
دشمن ميخواست با به شهادت رساندن «سعيد» و «زهير» هم از ادامهي نماز جلوگيري كند و هم امام و يارانش را مورد هدف قرار دهد. اما آن دو به سختي مقاومت ميكردند.
در اين ميان، خون زيادي از زخمهاي سعيد جاري بود و او به شدت درد ميكشيد. در اين حال، تنها صداي زمزمهي مناجات امام بود كه به او آرامش ميداد. هر بار كه ميخواست از پا بيفتد، با خود ميگفت: «نه! نبايد بگذارم دشمن شيريني اين آخرين نماز را از امام بگيرد. نه! هرگز نخواهم گذاشت دشمن موفق شود.»
و بار ديگر قد راست ميكرد و در مقابل باراني از تير كه به سمتش ميباريد، به نگهباني ادامه ميداد. امام و يارانش در حال گفتن «تشهد» و «سلام» بودند كه سعيد ناگهان بر زمين غلتيد و با صدايي كه رفته رفته ديگر ضعيف و ضعيفتر ميشد، زمزمه كرد: «خدايا! از طرف من، پيامبرت را درود فرست و اين درد زخمي را كه بر من رسيده است، به گوش ايشان برسان كه هدف من در اين كار، ياري فرزند پيامبر تو بوده است.»
آن گاه رو به امام كرد و ديد كه ايشان نماز را به پايان برده اند. چشمانش از شادي برق زد، تبسمي كرد و گفت: «جان من فداي تو باد اي پسرِ پيامبر! آيا توانستم به عهد خود وفا كنم؟»
امام كه با سرعت خود را به بالاي سر سعيد رسانده بودند، با لحني مهربان و لبريز از رضايت فرمودند: «آري سعيد! تو در بهشت پيش روي من خواهي بود.»
سعيد آخرين رمق نگاهش را به چشمان نازنين امام هديه كرد و براي هميشه با آرامش پلك بر هم زد؛ در حالي كه لبخند رضايت بر لبانش و بيش از سيزده تير بر سر و سينهاش بود.
خلاصه داستان: آخرین نماز امام حسین علیه السلام در روز عاشورا و پاسداری زهیر بن قین و سعید بن عبدالله از حضرت و اصحابشان در زمان نماز خواندن و در نهایت به شهادت رسیدن آن دو