منابع اصلی: بحار، ج 52، ص 175
متن داستان:
علامه مجلسى (ره ) از قول پدرش نقل مىكند كه میگفت:
در زمان ما شخص صالح و مؤمنى به نام امير اسحق استر آبادى (ره) بود كه چهل بار پياده به مكه رفته بود، و بين مردم مشهور شده بود كه او طى الارض دارد – يعنى چندين فرسخ را در يك لحظه طى میكرده – در يكى از سال ها او به اصفهان آمد. من باخبر شدم و به ديدارش رفتم. پس از احوالپرسى از وى پرسيدم: آيا شما طى الارض داريد؟ در بين ما چنين شهرت يافته است؟
در جواب گفت: در يكى از سالها با كاروان حج به زيارت خانه خدا مى رفتم به محلى رسيديم، كه آنجا با مكه هفت يا نه منزل (بيش از پنجاه فرسخ ) راه بود. من به علتى از كاروان عقب مانده و كم كم به طور كلى از آن جدا شدم . و جاده اصلى را گم كرده حيران و سرگردان بودم .تشنگى چنان بر من غالب شد كه از زندگى ماءيوس گشتم . چند بار فرياد زدم: يا اباصالح ! يا اباصالح ! (امام زمان )! ما را به جاده هدايت فرما!
ناگاه شبحى از دور ديدم و به فكر فرو رفتم ! پس از مدت كوتاهى آن شبح در كنارم حاضر شد. ديدم جوانى گندم گون و زيبا است كه لباس تميزى به تن كرده و سيماى بزرگان را دارد. بر شترى سوار بود و ظرف آبى همراه خود داشت. به او سلام كردم، جواب سلام مرا داد و پرسيد: تشنه هستى ؟
– آرى !
ظرف آب را به من داد و از آن آب نوشيدم. سپس گفت : میخواهى به كاروان برسى ؟
مرا بر پشت سر خود سوار شتر كرد و به جانب مكه حركت كرديم. عادت من اين بود كه هر روز دعاى حرز يمانى را میخواندم. مشغول خواندن آن دعا شدم. در بعضى از جمله ها آن شخص ايراد میگرفت و مى گفت: چنين بخوان. چيزى نگذشت كه از من پرسيد: اينجا را میشناسى؟ نگاه كردم، ديدم در مكه هستم.
امر كردند: پياده شو! وقتى پياده شدم ، او بازگشت و از نظرم ناپديد شد. در اين وقت فهميدم كه او حضرت قائم (عج) بوده است .از فراق او و از اينكه او را نشناختم متاءسف شدم . بعد از گذشت هفت روز،كاروان ما به مكه رسيد. افراد كاروان، چون از زنده ماندن من ماءيوس شده بودند، يكباره مرا در مكه ديدند و از اين رو، بين مردم مشهور شدم كه من طى الارض دارم .
علامه مجلسى (ره ) در پايان اظهار میكند كه پدرم گفت: دعاى حرز يمانى را نزد وى خواندم و آن را تصحيح كردم ، شكر خدا كه او به من اجازه نقل و تصحيح آن را داد.
خلاصه داستان:
داستان تشرف امیر اسحق استرآبادی از قول پدر علامه مجلسی. آقای استرآبادی مشهور بودند به اینکه طی الارض دارند . پدر علامه مجلسی از ایشان علت این شهرت را جویا میشوند. او توضیح میدهد که در یک سفری که حج میرفتند در میان راه به دلیلی از کاروان جدا میافتد و در بیابان سرگشته و حیران حضرت اباصالح امام زمان را صدا میزند. ناگهان سواری از دور میرسد و به او آب میدهد و او را بر پشت شتر خویش سوار میکند. طولی نمیکشد که به مکه میرسند. افراد كاروان، چون از زنده ماندن او ماءيوس شده بودند، يكباره او در مكه ديدند و از اين رو، بين مردم مشهور شد كه ایشان طى الارض دارد.